محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محمدرضا کوچولو

شیرین زبونی جوجوواز شیر گرفتن

1393/3/8 17:14
نویسنده : مامان
1,005 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر نازخودم که این روزه دایه لغاتش گسترده تر وشیرین تر شده وگاهی اوقات فقط مامانی میدونه که تو چی میگی؟

اره کوچلوی دوس داشتنی ما بزرگ شده وحرفاشم مثل خودش خوشکلتر شدن.مثلا چند وقت پیش به صدای گربه میگفتی :ام !!وهر وقت میگفتی مامان ناامید از اینکه حالا حالا ها نتونی تلفظ درستشو بگی ولی حالا میگی:میو

پسرم به چی، چی میگه؟؟؟؟؟

ایناس:اینجاست

نیس:نیست

ابگوشت:ابوشت

هوو:هلو

باتی:باتری

ماشی:ماشین

ارسیا:ارشیا

بیس محمد:بنویس محمد

بیابخویم:بیا بخوریم

هرچیزی رامیخواستی میگفتی این خوم اون خوم ولی حالا:میخوام

مایی:ماهی

پتو:خندونکتپو

اماز:نماز که پسرم همیشه موقع نماز با مامانی دعوایی داره سر چادر نماز وجانمازشاکی

ان میام :الان میام

و........................کلی حرفای دیگه که با گفتنشون کلی مچلونمت بغلومن وبابایی خندهبوسچشمک

 

جشنجشنویه اتفاق مهمممممممممم دیگهجشنجشن

که مال 2ماهه پیشهاز شیر گرفتن جوجو که خیلی خیلی راحت بود واین هم یه موفقیت دیگه ویه استقلال برای من وپسریتشویق

از وقتی مامان شدم فهمیدممم که زمان مثل برق وباد میگذره انگار همین دیروز بود که برای اولین بار بود که بهت شیر دادم ومحو تماشای چشای خواب الودتبغل

دیگه چند وقتی بود خیلی بهم گیر میکردی منم تصمیم گرفتم ازشیر بگیرمت وهم خیالم راحت بود از این بابت که تپل مامان خیلییی خوب غذا میخورد وتقریبا همه چیز میخوردی منم شام شبتو بیشتر کردم وتعداد دفعات شیر رو کم میکردم تا روزی 1بار رسید،تازشم خودت چند وقتی میشد شبا بیدار نمیشدی یعنی قبل عید

منم وقتی دیدم خوت داری همکاری میکنی گفتم حالا چرا من سعیم نکنم  خلاصه خودت همه شرایطو محیا کردی وتو22 ماهگی با شیر خداحافظی کردیبوس

و اینکه بگی نگی از پوشکم گرفتمت که اونم همون زمان بود البته فقط تو خونه خودمون تا اینکه بعد از عید مهمونی یا جایی که میرفتیم دگیگه راحت بودی ویا خودت میگفتی یا خودم میبردمت ولی شبا پوشکت میکردم که تازگیا وقتی صبح بلند میشی پوشکتت خوشک خوشکه البته تو این مورد زیاد سخت نگرفتم اخه گاهی اوقات میگفتی گاهی هم نه منم گفتم هنوز زوده بزارم چند ماه دیگه که زبونت کاملتر شه وکنترلت بیشتر

وای از وقتی که خودت بگی جیش یا پی پی داری انگار همه دنیا رو بهم دادنخندونک

گاهی اوقات هم با جیغ وگریه وبزن بزنگریهشاکی

مثلا همین امروز که خونه باباجون بودیم صبح که بلند شدی گفتی پی پیمنم پوشکتو باز کردم دیدم خوشکه وکاملاذوق زده این حرکتتعجبکه دیگه داره پروژ پوشک گیری هم تموم میشه

خلاصه رفتیم برون بعد از 15 دقیقه بازی وبپر بپر اقا کاراشو کرد ومنم خوشحال ازاین واقعهاینجوری برگشتیمبغلخواب آلود.

تازگیها به نقاشی هم علاقه مند شدی وگهگداری تنهایی میشینی خط خطی میکنی که مامانی غرقه بوست میکنه و به منن میگی بیس محمد(بنویس محمد)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

الناز مامان آوا
9 خرداد 93 10:42
هزار ماشالله به پسري دست بزنين واسه محمدرضا جون با اينكه پسرا تو پروژه پوشك تنبلند اما شما خوب كنار اومدي با اين قضيه ماماني يه مرحله سخت و پشت سر گذاشتي خيالت راحت ماماني عكساي جديدم بذارين دلمون تنگ شده lمرسی مامانی
مامان آروین
17 خرداد 93 15:08
دوووووووووووووووست دارم عزییییییییییییییزم
انسیه
18 خرداد 93 12:50
ای جووووووووونم چه بامزه صحبت میکنی خاله جون بوووووووووووووووووووس
mamane aysel
22 خرداد 93 21:46
سلام عزیزم خوبین خوشحالم که آپ کردی وکلی خبرای خوب دادین بوس برای هردوتاتون پیشاپیش تولدت مبارک تولد دختر منم ۲۷خرداد هستش خانمی منتظر خبرای تولد هستیم مرسی عزیزم تولد دخمل شما هم مبارک