محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

محمدرضا کوچولو

پنجمین سالگرد عقد مامان وبابا

1392/4/21 2:22
نویسنده : مامان
315 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگول مامانی

فندقم،عسلم ،جیگرم ،خوبی خوشی سلامتی؟

                                                                                    

20/تیر/92

 

 

پنجمین سالگرد عقد من وباباییه


پنج سال پیش تو روز 20 تیر 87 من وبابایی عقد کردیم ویه هفته بعدشم عروسی


ولی دوساله که این روز برامون قشنگتر از سال 87 شده

اخه دوساله که عزیز دل من وبابایی پیشمونه واین روز رو برامون شیرین تر کرده البته 2سال پیش 2ماهه

بودی ولی حالا برا خودت اقایی شدی دلبری شدی.

 

قربون گل پسری برم من که چقده شیرینتر ودلربا تر شده مامانی یه بلایی شدی که نگو

ولی ماشالا،قربونت برم خواب و خوارکت خوبه هرچی برا خودمون درست میکنم اقا نوش جون میکنه

شبا هم هرچند تا دیر وقت بیداری ولی تا 10-11 میخوابی.

این روزها هم هرچی بهت میگیم و هر حرفی رویادت میدم تو هم نصفشو تکرار میکنی مثلا میگیم بگو اب میگی:آ آ

محمدرضا بگو جیزززز:جییییی

بگو الو: ا ا

 بابایی ومامانی چندروزی هم باهات کار کردن تا بابایی رو بهت یاد تا بلاخره یه روز با اون زبون شیرینت گفتی

بَ بَ.....بَ بَ

از وقتی بابا رو یاد گرفتی دیگه مامان بیچاره رو بکلی فراموش کرذی و فقط موقع شیر خورذن میای تو بغلم میگی ماما.. ماما.

واز چیزای که خوشت میاد ..

عاشق بیرون رفتنی تا میگیم محمدرضا بریم بیرون ،میری دم در منتظر ما میشی.

مسواک زدن من وبابا ،نمیدونم مسواک زدن کجاش خنده داره که جیگول مامانی اونقده ذوق میکنه براش

و چسبونک های روی یخچال که عاشقشونی هر وقت گریه میکنی یا بهونه میگیری بغلت میکنم میارمت پیش یخچال تو هم وسط گریه قهقه میرنی ودرشون میاری

همین دیروز که از رو مبلا بالا رفتی و با سر زمین خوردی قربونت برم کلی گریه کردیگریه ودل مامانی ریش ریش شد مامانی هم بعد کلی که قربون صدقت رفت دوید اومد پیش یخچال تااروم بشی که خدا رو شکر دیگه ارومتر شدیلبخند.

نمیدونم دیروز چت بود خیلی سر حال نبودی اولش که نصف شب بیدار شدی وگریه کردی وهر چی شیر بهت دادم اروم نشدی ومن وبابایی هم کلی دورت دادیم تا بلاخره اروم شدی وخوابیدی

صبح هم از بقیه روزها زودتر بلند شدی و1-2 ساعتی بیدار بودی و همش نق میزدی زبانواویزون مامان بودی

بعداز ظهر هم از بس بهونه میگرفتی بردمت تو حیاط خلوت یه اب باری حسابی کردی  

اما باز هم سر حال نشدی بعدشم مامانی از بس داغون شده بود مثل یه جسد دراز کشیدخواب وهر چی از سروکولم بالا وپایین پریدی دیگه حالیم نشد

بعد 1ساعت که چشم باز کردم دیدم قربونش برم خوابش برده بلندت کردم گذاشتمت رو تخت وبعدشم یه خواب حسابی...

عکسای این پست هم باشه واسه بعدا برا اینکه مامانی دیگه خسته شده  .پس تا پست بعدبای بایبای بایبای بای


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

لیلا
21 تیر 92 8:11
سلام آرسيس در جشنواره ي تابستاني ني ني وبلاگ(ني ني شکمو) شرکت کرده.. خوشحالمون مي کنيد اگه بهش راي بدين و با يک پيامک، عدد 126 را به شماره ي 20008080200 (دوهزار هشتاد هشتاد دويست) ارسال کنيد. از لطف شما ممنونيم – شاد و سلامت باشيد.
مامان طاها
21 تیر 92 11:50
مبارک باشه
ای وروجک چیکار سر مامانی آوردی که اینقدر بیحالش کردی

مرسیییییی عزیزمممم
پدر دو قلوها
22 تیر 92 1:46
با سلام از همه دوستان و آشنایان عزیز خواهشمندم به آدرس زیر رفته و در رای گیری آتلیه سها شرکت کرده و به دوقلوهای عزیزم کیمیا وکیانا ناظم عزیز رای دهید. مهلت تا ٩ مرداد ماه میباشد http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7 پیشاپیش از مشارکت شما عزیزان کمال تشکر و قدردانی را دارم
مامان مينا
26 تیر 92 19:05
سلام عزيييييييزم وروجك خاله سالگرد ازدواج مامان و بابا هم مبارك ايشالا هميشه كنار هم خوش و سلامت باشيد


ممنون گلم گل پسری رو یه ماچ گنده کن
علی
28 تیر 92 1:08
سلام دوست عزیز عکس درست کردم ولی شما عکس توی وبتون نگذاشتین وگفتم ادرس وبمو درج لینک عکس کنید دستت شما درد نکنه خیلی بیمعرفتی


سلام دوست عزیز ببخشید
بروی چشم حتما