تب شدید
سلااااااااااااااام به همه دوستای عزیز ومهلبون خودم......
اهاااااااااااااای دوستای گلی که اسمتون تو کامنتدونی پست قبلی فدای همتون بشم...
ممنونم که تو این چندروز که نبودیم جویای حالمون بودین....
فندق مامانی یه هفته پیش یه تب شدیدی گرفته بود که نگو ونپرس...
تقریبا یه هفته پیش ساعت 5/30 با گریه وتب شدید از خواب بلند شدی وگریه میکردی هرچی بهت شیر میدادم
فایده ای نداشت ،اونقده دورت دادم وماساژ دادم تا خوابت برد در اینجور مواقع مامان شک نمیکنه که حتما یه دندون کوچولو تو راه ......
صبح که از خواب بلند شدئی بازم گریه میکردی وبهونه میگرفتی منم که فکر میکردم تبت بخاطر دندونه هر 6ساعت بهت قطره استامینفن بهت میدادم......
وقتی هم بهت نگاه میکردم احساس میکردم لپ سمت راستت یکم ورم ولی دوباره بخودم گفتم گیر ندم چیزی نیست ولی وقتی مامان جون هم دیدت وگفت اینگار لپش ورم داره فهمیدم که اشتباه نکردم ،قربونش برم پایین لپش وپشت گوشش ورو کرده بود و وقتی بهش دست میزدم سفت بود ودرد میکرد
خالاصه رفتیم پیش اقای دکتر وتشخیصش عفونت بزاق بنا گوشی بود،تا حال اسمش رو نشنیده بودم
اقای دکتر گفت چیز ترش بهت ندیم، ویه شربت سفکسیم وقطره استامینفن برات تجویز کرد ،
چندروزی شربت رو بهت دادم ولی بهتر نشدی وباز هم دکتر..........
وقتی اقای دکتر معاینت کرد گفت تبش شدیده39/5 درجه بود. فداش بشم چقدر تو این چند روز اذیت شداین دفعه دارو های قویتری داد ودوتا امپول وشیاف .....
واااااااای من پسری رو بجز واکسن اصلا امپول نزده بود اول دلم نیومد امپولا رو بزنم ولی وقتی دیدم داری تو تب میسوزی دیگه چاره ای نداشتیم ،رفتیم خونه عمه سمیه وعمو محمد امپولت رو زد.
پسر گلم همون لحظه گریه کردی وزودی اروم شدی قربونت برم!!!!
خدا رو شکر پسمل شیطون بلای مامانی کم کم خوب شد و وروجک بازیاش شروع شد!!!!!!!
و....................
کوچولوی مامانی هشتمین مروارید کوچولوی نازت مبارک
7تیر دندون فک پایین سمت چپ در اومد
جیگر مامانی ،فدای اون قد وبالات برم من ،چقده تو شیرین زبون شدی خیلی باهوشتر وفهمیده تر شدی
اینو با تمام وجودم حس میکنم...
وقتی میری رو جانماز و میگی ابر (الله اکبر) دلم میخواد بچلونمت یا وقتی ادای مامان وبابا رو در میاری تسبیح دستت میگیری الکی لباتو تکون میدی اون لباتو بخورم مننننننننن.
عزیزدلم این چندروز خیلی بهمون سخت گذشت ،هم به من وهم به بابایی وگل پسری اولش بخاطر مریضی تو وبعدشم اینکه بابایی یه مغازه کامپیوتری زده تابقول خودش از بیکاری تابستون وتایم ازاد مدرسه استفاده کنه وبیکار نمونه وتواین چندروز همش بیرون بود ودنبال کاراش بود وبلاخره چند روز پیش بسلامتی افتتاح شد وبابایی که همش کمک حال مامان بود وهمش پیش این وروجک بود ونگهش میداشت مامانی رو دست تنها گذاشته ودیگه کمتر میتونه پبشمون باشه .....
پسر گلم این چندروز بیشترش خونه باباجون بودیم چون خاله سعیده با کوچولوهاش اومدن ویه هفته ای قراره بمونن،مامان هم که عاااااااشق خاله سعده ووروجکاشه تو خونه بند نمیشه.
شب اول قدر خونه باباجون بودیم پیش خاله اینا وتا صبح بیدار بودیم ولی هر کاری کردم بیدار نموندی
صبح ساعت 9/30 بیدار شدی ونذاشتی مامانی بخوابه شب دوم هم خونه خودمون بودیم وایشالله امشب هم میریم خونه باباجون اینا .....
از همه دوستای گلم التماس دعا داریم ایشاالله همه بچه ها صحیح وسالم باشن......ایشالله
پسرگلم ماما ندیگه زیاد نمیتونه عکس بگیره بخاطر اینکه وروجک مامانی زده لنز دوربین رو شکونده وکلی خرج برداشته بعدشم موبایل بابایی رو زدی زمین وعکسا رو پروندی...............
ویه چیز دیگه اینکه خرگوش کوچولوی من عاشق لیمو عمانی شده باورتون میشه!!!!!!
وقتی اقای دکتر گفت چیز ترش بهت ندیم اولین چیزی که خاطرم اومد لیمو عمانی بود که فکر کنم بعید نیست دلیلش همون بوده ...
چند ماهی میشه تصمیم دارم چند تا از دوستای دوران مدرسمو دعوت کنم ولی با وجود شیطنتای زیاد پسملی خخیلی وقته عقب انداختمش ایشالا که پسر خوبی باشی تا مامانی تو این هفته بتونه مهمونی بگیره گلمممممممممم
اینم ظرفی که بازی اقا شده توش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لیمو عمانی
قربون اون تی وی دیدنت!!!!!!!!!
مامان فدات شه اینجا دندونت در اومده بود واذیت میشدی سرتو میذاشتی زمین
اینارو مامان جون از تهران برات خریده....مبارکت باشه گلم
مردم وزنده شدم تا این پست رو اپ کردم..........
امان از دست این وروجک!!!!!!!!!!!!!!!
تا پست بعد