خبر خبر یه دندون
هوراااااااااااااااااااااااااا بلاخره شازده پسر ما در8ماه و9روزگی در اورد.
مبارک باشه عزیز دلم
محمد رضاجونم اولین رویش مروارید های کوچولوت مبارک
1391/12/8
عزیز دلم خیلی خوشحالم از اینکه روزهام در کنار تو سپری میشه و هر لحظه شاهد بزرگ شدنت هستم
هر روز چیزهای تازه ای یاد میگری ،باهوشتر میشی ،قندعسل تر وشکلات تر میشی .
شکلات من اینقدر هوادار داری که نگو هر وقت میریم بیرون برا خرید یا گردش تو کوچه
یا بازار همه یا لپاتو میکشن یا بوست میکنن( اخه چیکار کنم مامانی ، من به همه مردم تعلق دارم!!!!!!!!! )
خدارو هزار مرتبه شکر میکنم بخاطر این همه نعمت وبزرگترین نعمتش برای من وجود نازینینی چو توست.
قضیه دندونی از اونجایی شروع شد که چند روز پیش رفته بودیم خونه خاله معصومه، برا دخمل خانمش سوپ درست کرده بود از اونجایی که پسرک من میونش با غذا تازگی ها بد شده گفتیم شاید از این سوپ خاله خوشش بیاد که مثل همیشه باز دهنت قفل کردی و میلی نداشتی خاله هم بزور با قاشق دهنتو باز کرد که شاید مزه کنی و خوشت بیاد ، خلاصه قاشقو اینقد بالا وپایین کردیم یهو دیدیم چیییییییییییی بللللللللللللله اقا پسر ما صاحب دندون شده .
چند روزی هم بود که شبا وقتی میخوابیدی یهو بلند میشدی وبا چشمهای بسته جیغ میکشیدی وقتی تو بغلم میگرفتمت اروم میشودی ودوباره لالا میکردی وبعضی مواقع این کار سه تا چهار بار تکرار میشد، ولی الحمدالله مثل بعضی ها که زیاد اذیت میشن و جیغ و داد میزدن نبودی از بس تو خوبی گلم
ایشاالله همه دندونات به همین اسونی در بیان عشق من
بعدشم خاله ای گفت چون من پیداش کردم باید خودم خبر بدم،بعد به شوهرش که تو مدرسه همکار بابایی خبر داد وبعدشم بابایی زنگید به منو تبرک گفت.
البته ناگفته نماند که بابایی دیروز همون روز خواب دیده بود که پسر کوچولمون دوتا دندون در اورده وچون خوابای بابایی همیشه درسته منم مطمئن بودم این روزا یه خبرایی میشه.
روز جمعه هم توی یه هوای باد وبارونی برات اش دندونی درست کردیم برا دوستا واشناها فرستادیم.