اولین بهار زندگی محمدرضا کوچولو درسال92

سلام باقلوای مامان!!!!

قبل از هر چیزی اول یه معذرت خواهی کوچولو به پسمل ناز نازی  برا اینکه مامانی دیر میاد برا اپ.....اخه گلم وقتی که بیداری نمیذاری وقتی هم خوابی که مامان دیگه حوصلش نمیگیره تایپ کنه.

حالا بریم سراغ عیدوسال نو که فکر کنم دیگه سال یکم کهنه شده....

                پسمل گلم اولین بهار عمرت مبارک

               پارسال هین موقع تو دل مامانی بودی وامسال تو بغل مامان وبابا

    امسال کنار سفره هفت سین رنگ وبوی تازه تری داشت وتو دلیل این تازگی بودی پسر نازم                          

پسرم قبل سال تحویل این شکلی بودی تازه از خواب بیدار شدی!!!!!!!!!!

              وکم کم اروم شدی........   

وبلاخره خنده بر لبانت نشست وبه مامانی اجازه دادی عکس بگیره حالا بماند به چه سختی!!!!!

اگه مامانی نمیذاشت این ماهیا رو همون لحظه از اب میگرفتی وخفه میکردی گلم!!!!

یه ربع مونده به سال تحویل سفره رو چیدم تا از دسترس محمدرضا در امان باشه

وسیزده بدر همراه باباجون اینا وعمو علیرضا وعموهای بابایی،هواهم خیلی گرم بود مامانی پیرهنتو در اورد تا پسری هوا بخوره اینم اقا حسین پسر عمو علیرضا

این تاب رو باباجون به همراه عمو علیرضا به هر زحمتی بود درستش کردن ولی چون امکانات فراهم نبود محکم نشدفقط چند لحظه بیشتر نشد توش بمونی .

کلی کیف کردی باهاش!!!!!!

اینم جوجه کوچولو هایی که لونشون بالای درختی بود که زیرش نشسته بودیم .

خیلی با نمک بودن مامانشونم میرفت براشو ن کرم های کوچولو میگرفت میذاشت تو دهنشون

10 فروردین هم عقد دایی علی، داداش یکی یه دونه مامانی بود واقا پسر هم تا حدود زیادی با مامان همکاری کرددر اینجا از مامان جون(مامان بابا) وبابایی کمال تشکر رو دارم.

فکر کنم دیگه حالا به مامانی حق میدی که این چندروز وقت نداشت بیاد اپ کنه

قربونت برم داماد به این خوشکلی کی دیده ای کی دیده؟؟؟؟؟

                 عشق مامانی ماهگیت مبارک       

باورم نمیشه چقدر زود 10 ماه گذشت برا من مثل برق وباد بود،دیگه همه وقتم با تو پر میشه  هروقت تو خونه تنها بودم چقدر سخت میگذشت ولی حالا اینقدر باهم بازی میکنی وبالا پایین میپری که مامانی وقتی یاد گذشته میافته میگه چطوری بدون محمدرضا زندگی میکردم

بعضی وقتا اصلا نمیدونم چندمه یا چند شنبه ست!!!!

واین روزهای محمد رضا:

جیگر مامان کلی چیز یاد گرفتی و حرکتای قشنگ ،که دل همه رو بردی دیگه هر وقت میری بیرون اون دستای کوچولوتو تکون میدی ومثلا بای بای میکنی،ودیگه اینکه دس دسی میکنی وبا کوچکترین اهنگی خودتو جلو عقب میبری و.............

   اینکه کوچولی من در 9ماه و27 روزگی اولین قدم های کوچولوشو خونه باباجون برداشت

خونه باباجون بودیم که توپول مامانی دستشو به دیوار گرفت و بلند شد یه صندلیم اونجا بود  که محمدرضا هم به عشق صندلی دستشو ول کرد ورفت طرف صندلی  بعدشم هممون براش کف زدیم وهوررررررررراااااا.

          انشاالله همیشه با خوبی و خوشی روی زمین قدم بذاری گلم.

 ودیگه اینکه قند نبات مامانی  دندون دومش رو هم دو هفته بعداز اولین مرواریدکوچولوش دراورد

بازم مبارک باشه،این پستت پر از تبریک وشاد باش شد ایشاالله همه پستا همینجوری شه.

جمعه هفته پیش همراه بابا جون،مامان جون وخاله مهتاب  رفتیم بیرون واقا محمدرضا رو انداختیم تو برکه کوچولو ،کلی اب تنی کرد وحالشو برد!!!!!!!!!

من وبابایی هم با سنگای تو برکه برا کوچولومون یه حوض درست کردیم

اینم یکی دیگه از روزهای بهاری محمدرضا با بابایی در طبیعت.

بازم محمدرضا با بابایی پیش گلای افتاب گردون همرا باباجون اینا وعمو غلامرضاوعمه مینا رفته بودیم

عاشقتونم!!!!!!!!!!!

گل پسرم ما عاشق این جارو شارژیه

وحالا بریم سراغ وروجکیهای پسری.......

مامانی این چقدر شبیه منه!!!!!!

مگه چیه اینا که دیگه قابلمه خودمه هااااااا!!!!!!!!

مامانی ببین بابایی چیکار میکنه!!!!!!

برا خودم خانمی شدم ها!!!!!!!

قربون اون خنده نازت بشم!!!!!!!!!!

 این گلا تقدیم به همه دوستای نی نی وبلاگی محمدرضا جون ،انشالله سال خوبی وخوشی برا نی نی ها وماماناباشه