اولین در دری من وگل پسری
سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت
قند عسل من دیروز برای بار اول من وتو تنهایی رفتیم با هم خرید البته جای دوری نرفتیم همیشه برا صبحونه
برات تخم مرغ درست میکنم که از قضا دیروز تموم شده بود با هم رفتیم سوپری نزدیک خونه چند تا تخم مرغ
وکیک وبسکویت برات گرفتم .
چون خیلی دلت میخواد بری بیرون منم گفتم کفشاتو ببوشم تا خودت راه بری وکیف کنی ولی چه خیال
خامی.... همون اول که پاتو گذاشتی بیرون همش اینور اونور میرفتی دیدم اگه بزارمت بحال خودت تا فردا هم
نمیرسیم درنتیجه همش بغل تشریف داشتی .
وبعدازظهر........
اخ اخ اخ .....عزیزدلم،داشتم برات حلوا درست میکردم که خیلی دوس داری، تو هم مثل همیشه جیغ وداد
میکشی میگی منم بزار بالا ببینم چه خبره اینبار هم مامان مثل دفعه های قبل تسلیم میشه ومیزاردت
روی کابینت تا من رومو اونور کردم حلوا رو گذاشتم تو ظرف تو هم با کله خوردی زمین وبعدش.....
پسر گلم اونقده گریه کردی که مامانی هم باهات زار زار گریه کرد
چند دقیقه بعد گوشه پیشونی وچشم سمت چپت کبود شده بود الهیییییییییییییییییییییی بمیرم....
ولی بعدش مامان جون وخاله مهتاب اومدن خونمون ویکم بهتر شدی تا شب که دیگه دوباره فضولیات شروع شد
قربونت برم مامانی رو ببخش که مواظبت نبود دیگه تکرار نمیشه عزیزتر از جاااااانمم